تب داشتم.داشتم خودموبراش لوس میکردم.1چی گفتم.عصبانی شدوگفت:ترنج؟1سیلی بهت میزنم که 2تاازدیواربخوری ها!..
خندیدموگفتم بلدی مگه؟دستشوبرد بالا ..چشاموبستم...
چشاموکه بازکردم فهمیدم خوابشودیدم.باخودم گفتم وقتی عاشقی .. عاشقی..سیلی خوردن هم دوست داری...
منبع : http://elecbook.ir